سلداسلدا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

سلدا

چهارده ماهگی

چهارده ماهگی سلدا سلدا جونم ورودت به پانزدهمین ماه از زندگیت  مبارک عزیزم ببخشید که کمی دیر اومدم تا وبلاگتو آپ کنم دخملی من آخه  تازه گیها کمی بی حوصله ام این روزها خیلی شیطون شدی و همش دنبال شیطنت و شلوغ کردن البته کمی هم نق نقو دلیلشم نمی دونم  هر روز بیشتر متوجه می شم که شما داری بزرگ می شی  والبته کلی  هم با هوششششش اسم  بیشتر وسایل خونه رو می دونی اینو از اونجایی می گم که وقتی می گم مثلا کنترل رو مبله برو بیارش می ری و برام می یاری   یا وقتی می گم نی نی کو با انگشت عکس خودتو که رو دیواره نشون می دی و می گی نی نی وقتی تلفن زنگ می زنه هر کجای خونه که باشی می دویی سمت...
21 آذر 1391

روزمرگی 2

روزمره های یک                     فرشته کوشولو   سلدا کوچولو تازه گیهاخیلی شیطنت می کنه حسابی کنجکاو شده به صدای دستگیره دستشویی حسابی  حساسه و تا صدای در و می شنوه می یاد و نیم خیز می ایسته و می کوبه به در و گریه می کنه نمی دونم با خودش چی فکر می کنه که اقدام به انجام این کار می کنه از پله بالا میره اوووف حرفه ای از تخت و مبل هم همی طور ولی با کله می یاد پایین  و حسابی کنجکاوی می کنه و  البته برای چند ثانیه هم می ایسته و از وسایل  خونه می گیره و راه می ره   اینم چند تا عکس از سل...
11 آذر 1391

روزمرگی ها

روزمره های سلدا ٣ مدتی بود که مهمون داشتم و فرصت اومدن و آپ کردن وبلاگ رو نداشتم  الان هم دلم گرفته آخه مامانم اینا اینجا بودن و حالا که رفتن دلتنگم زندگیه دیگه باید باهاش کنار اومد باید با غریبگی ساخت حالا بگم از سلدا که اروم و قرار نداره ماشاالله خیلی شیطون شده  اصلا نمی شه ازش عکس گرفت همه عکسا کج و کوله در می اد از بس که تکون می خوره و ورجه ورجه میکنه به خاطر همین عکسام کمی کیفیتشون پایینه سلدا خانوم دیگه رسما راه می ره   البته زمین هم خیلی میخوره اما دوباره می ایسته و راه می ره حرف زدنش خیلی بهتر شده مامان و بابا و آب  رو می گه  البته به آب می گه آو   در ضمن به مادر بزرگش هم م...
11 آذر 1391

روزمرگی ها

روزمرگی های سلدا ٤ یک سال از تولد سلدا کوشولو می گذره     زود گذشت روزهایی که نباید شب می شد و شبهایی که نباید روز می شد روزها از پس هم آمدن و چشم برهم زدنی رفتند روزهای زیبایی که اولین های زندگی ات را تجربه کردی لبخند زدی  گریستی و آرام آرام بزرگ شدی فلش بک یک ساعت بعد تولد و یک ماهگیت خیلی دختر خوبی بودی وقتی می خوابیدی مثل فرشته ها می شدی ناز و خوردنی می بینی  دستای خوشگلت چقدر کوشولو بود بیشتر جاها هم کلاه سرته آخه اینجا سرد بود  و تو خیلی کوچولو بودی ومن  دلم نمی خواست سرما بخوری دو ماه اول زندگیتو...
11 آذر 1391

روزمرگی ها5

روزمرگی های سلدایی جونم ( 5 ) لغت نامه سلدا جونم بابا ………………. بابا مامان ………….. مامان جوج ………….. جوجه .کبوتر .پرنده اده …………… بده ادیر………….. بگیر عزز………..عزیز (مامان علی) عمه …………… عمه دد ……….بیرون از خونه باو………………باب اسفنجی نی نی …………………. نی نی و کلا بچه های کوچیک به به &hell...
11 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلدا می باشد